مرد بنفش

بنفش بپاش بر این خاکستر!

انتقام شیرین!

به نام خدا
قبل‌تر این‌جا در مورد یه آهنگ شدیداً تأثیرگذار از متالیکا گفته بودم. حالا می‌خوام متن، ترجمه‌ش و خودش رو بذارم.
کیفیت بالا [17مگابایت]
کیفیت معمولی [12مگابایت]
کیفیت پایین [7مگابایت]
[قسمت اول]
little grave I'm grieving, I will mend you
داغدار این گورِ کوچیکم، درستت می‌کنم
sweet revenge I'm dreaming, I will end you
توو رویای انتقام شیرینم، کارتو تموم می‌کنم
I've been here since dawn of time
من از سپیده دم اینجام
countless hatreds built my shrine
نفرتای بی‌اندازه برام این گور رو کندن
I was born in anger's flame
من توو شعله‌ی خشم به دنیا اومدم
he was Abel I was Cain
اون هابیل بود منم قابیل بودم
I am here I'm hell unbound
من اینجام جهنمی‌ام که تمومی نداره
burn your kingdom to the ground
to the ground
هستی تو رو با خاک یکسان می‌کنم
[همخوان]
here comes revenge just for you
اتقامه که می‌آد! مخصوص تو
revenge you can't undo
انتقام! نمی‌تونی خنثاش کنی
revenge it's killing me
انتقام! داره منو می‌کشه
revenge to set me free
انتقام! تا منو خلاص کنه
eye for an eye, tooth for a tooth
چشم به ازای چشم، دندون به ازای دندون،
a life for a life, it's my burden of proof
زندگی به ازای زندگی، این مسئولیت اثبات منه
revenge just for you, REVENGE
انتقام! مخصوص تو! انتقام [لذتی در لحن گفتنش هست!]
you ask forgiveness, I give you sweet revenge
تو درخواست بخشش داری، من بهت انتقام شیرینو می‌دم [☺]
[قسمت دوم]
I return this nightmare, I will find you
این کابوس رو به خودت برمی‌گردونم، پیدات می‌کنم
sleepless, cloaked in despair, I'm behind you
بی‌خواب و خوراک، توو لباس ناامیدی، پشت سرتم
man has made me oh so strong
آدمیت منو خیلی قوی کرده [طعنه به آدمیت!]
blurring lines of right and wrong
مرز درست و غلط رو تیره و تار کرده [باز هم...]
far too late for frail amends
دیگه خیلی برای اصلاحلات زودگذر دیره
now it's come to sweet revenge
دیگه وقت انتقام شیرین رسیده
desperate hands that lose control
دستای مشتاقی که از خود بی‌خود شدن
have no mercy on your soul
on your soul
هیچ رحمی به روح تو ندارن
[همخوان]
[سولو توسط Kirk Hammett]
[همخوان]

اعترافی کوچک

به نام خدا
ناموصن اون‌جوری نگاه نکن :| اعتراف ندیده‌ی بدبخت :||
یه دوره‌ای بالاخره بود - که هر کسی تجربه‌شو داره و اگه بگه نه زر زده :| - جوون بودم، جاهل بودم [اسیرِ دل نبودم اگه عاقل بودم من؛ عقبیا صدا بشکنا کمه ها] یه کم همچین زیادی الکی خاطرخواه شدم :/ به قیافه‌ی نداشته‌م نمی‌آد ولی کاریه که شده دیگه حالا.
یه 9 ماهی بود مسیر یه طرفه‌ای رو طی کردم که آخرش خسته شدم دیگه. ینی ببین، به معنای واقعی کلمه له شدم. به این نتیجه رسیدم این قدر که من عادت دارم خودمو دست پایین بگیرم برای یه سری وسیله‌ی خودبزرگ‌بینی می‌شه و به قول همشهریای عزیز: «فِک کرده توو عنش نخود پیدا کرده، سِنگِله» :|
چقدر پوکر شدم این مدت :( بعدش این که ... چی بگم خب :-" فراموشش کردم. بعد از اون یه جوری شدم. این یه جوری بودنه کمی آزار دهنده‌س.
دل بستن برام غیر ممکن شده. حتی می‌ترسم. خدا رو هزار مرتبه شکر که فازم دیسلاو نشده البته :(((( هیچوقت فاز این عده رو نمی‌فهمم و نمی‌خوام هم بفهمم. یکی داد می‌زنه و توی ترانه از «عکس تلگرامشو هی عوض می‌کنه» می‌گه بعد شنونده هم باید عررررر عرررر گریه کنه لابد :/ به هیچ وجه نمی‌فهمم.
حالا هم که دوستان لطف کردن و اوج معرفتشونو نشونم دادن و کاملاً شدم یه موجود منزوی بی‌خاصیت که صبح تا شب توی خونه‌س. شاید یه ذره کمکم به خونواده بیش‌تر شده باشه و یه امتیاز مثبت برام باشه اما هنوزم دارم برای بقیه زندگی می‌کنم. این اصلاً خواسته‌ی خود من نیستا؛ ینی حالم بهم می‌خوره از این که برای خودم نباشم اما عادت کردم به این وضعیت.
کاش مثل این داستانای باورنکردنی یکی بیاد و یهویی سر راهم سبز شه از این وضعیت گُهی نجاتم بده. انزجار، انزجار، انزجار.
بازم خدا رو شکر. خدا هست، مامان هست، نفس هست، محبتای ویران‌کننده‌ی اخوی بزرگمون هم چاشنی شده. شیرینِ شیرین اصن! بازم خوشبخت‌تر از خیلیام :))

از خود بهترون

به نام خدا
شرح همین قدر کفایت که:
توی وبلاگ، اینستاگرام و پروفایل تلگرام بعضیا این اندازه که من وقت صرف کردم - حقیقتاً - خودشون نکردن!

دگربار شیخُنا

به نام خدا
نقل است از روزی که شیخ بسیار شوخ گشته بود و از فرط کثافت در مناطقی از پوستش مگس‌هایی بزم برپا نموده بودند. آن تاریخ‌مرد از وضعیت خود هیچ رضایتی نداشت و نیز از آن رو که همسرش بسیار او را متلک می‌انداخت هنگام کار در مزرعه پس از لَختی خیرگی به اعماقِ افق‌های دوردست، به خویش آمد و با خیش رفت. به خانه که رسید عربده سر داد: ضعیفه، طاس مرا بیاور. همسر شیخ تاس منچ شیخ را بیاورد؛ شیخ که از دیدن این لحظه چیزی جز چهره‌ای پوکرگونه برای نمایش نداشت، تاس را از ایشان بگرفت و راهی حمام گشتندی.
در خزینه که وارد شد این سو را دید لیفش نبود، آن‌سو را دید لیفش بود. وی که رفیق حمام و گلستانی در برش نبود، غمگینانه شروع به زمزمه‌ی آن نغمه‌ی معروفِ «همین امشب می‌زنم ریشمو» نمود و با زدن تحریر‌هایی دور از انتظار هنگام وِرسِ «دریا دریا دریا» حال و هوایی نو به موسیقی زمان خویش بخشید.
روایت است هر بار که مشتی آب بر بدن خود می‌ریخت، از فرط اسیدی بودن PH چرک‌هایش زمینِ حمام نیم وجب فرو می‌ریخت.
آن‌گاه که برای ماساژ رهسپار شد، یکی از ماساژورها فریاد زد: خُـــــــشک. در این لحظه‌ی تاریخ‌ساز که شیخنا فرمود: «خشک نه، با کَف» تمامی حضار از خنده دچار حرکات دودی شدید عضلات روده شدند و یکی از آن‌ها در دم به علت پارگیِ کولونِ پایین‌رو دار فانی را فانی‌گونه وداع گفت.
راوی‌نوشت: توجه شود در این حادثه‌ی فراموش ناشدنی شیخ باعث و بانیِ یکی از دیالوگ‌های فیلم سینمایی «سن پطرزبورگ» شد.

شوخ: چِرک، کثیف
خیش: ابزاری جهت زراعت.
لَختی: لحظه‌ای
طاس: کاسه [در قدیم رسم بود برای رفتن به حمام خزینه‌ای، با خود طاس می‌‎بردند تا بر خود آب بریزند برای شست‌وشو]
وِرس: قسمت [به قسمت‌هایی از ترانه گفته می‌شود]

هر از چند گاهی

به نام خدا
بد نیست بشنویم:
بهرام - منو ببخش

بزرگ شو

به نام خدا
یا ایهاالانسان! بزرگ شو. لطفاً!
بعد از نوزده سال زندگی، هنوز نمی‌فهمی چی دوستتو ناراحت می‌کنه؟!
بعد از هفده سال زندگی، هنوز نمی‌دونی همه نمی‌تونن هر وقت که تو اراده کنی در خدمتت باشن؟! [یکی هست بعد از سی و چهار سال هم هنوز نمی‌دونه]
بالاخره اینم یه روزی درست می‌شه، امیدوارم من :)

دردمندانه

به نام خدا
صحبت از یه درد بزرگه. توی جامعه‌ای به نام دنیا. دنیایی که همش می‌گیم خودمون ساختیم در حالی که سازنده‌ش موقع شنیدن این حرف بهت می‌خنده! شاید اینا رو هم بگه: آخه تو یه انسانی! تو کی باشی که بخوای دنیا بسازی؟! تو که بود و نبودت دست منه!
اون درد شنیده نشدنه. شنیده نشدن حرف‌های بزرگ و قشنگی که بارها و بارها در خفا گفته می‌شه و همون‌جا دفن می‌شه، همون‌جا توی ذهن گوینده. نمی‌دونم از کجا شروع شده ولی خدا باعث و بانی‌شو مورد عنایت شدیدی قرار بده. همونی که یادمون داده تا یه حرفی شنیدیم که پاش مُهری - هر چند جعلی - از هدایت و داستایوفسکی و نیچه پاش خورده باشه، سریع به به و چه چه بگیم. همونی که پایه‌گذاری کرد این عادت لعنتی رو. همونی که یادمون داده تا رفتیم یه صفحه و دیدیم مثلاً دنبال‌کننده‌هاش زیر 10k بود سریع رد شیم و بگیم: «این زبون بسته چی میگه دیگه؟!».
خیلی از ما یه بزرگی توی آشنایان داریم که معروفه «با این که سواد نداره حرفاش قشنگه». اینا قدرشون دونسته نمی‌شه. همین عادت مسخره باعث می‌شه که امثال وحید خزایی و اسکلای مشابهش کلی طرفدار پیدا کنن، یه عقب‌مونده رو استاد خطاب کنیم و ...
واقعاً این حرف خیلی درسته: «کاری نداشته باش کی حرفو می‌زنه. ببین چی می‌گه». خیلی از ما به نادیده گرفتن خوبی و خوب عادت داریم. تا این‌جایی که من رسیدم اینو در مورد «توجه» فهمیدم: اگه می‌خوای بهت توجه کنن، 3 راه بیشتر نداری؛
1. با بزرگترین انسان‌های شناخته شده - هر چند حرفاشون از نظر خودت هم درست باشه - مخالفت کنی!
2. استفاده از لفظ «بیشترشون» به جای «همشون» و «نه همشون» به جای «هیچ کدومشون».
3. ملحق شدن به عده‌ی کثیرالانتشار فمینیست.
و در آخر نتیجه گیریِ خودم از حرفام اینه که کسی جز خودم به حرفام اهمیتی نمی‌ده و حرفای من هم مثل خیلیای دیگه با خودم به گور می‌ره [ایشاللللللا].