مرد بنفش

بنفش بپاش بر این خاکستر!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقدان اعصاب» ثبت شده است.

که چه؟

به نام خدا
خیلی جالبه که میای از دهنت هر چی درمیاد میگی بعد آخرشم میگی تو که شعور نداری بیای پا پیش بذاری برای آشتی؛ بعد اونم در حالی که شخص ثالث بلاشک مقصره و خودتم اینو میدونی! حالا ایناش به کنار، ناموصن توقع داری از من برم به اونم بگم وای ببخشید که لای دورویی هاتون یه کم اعتراض کردم؟ این انصافه آخه، پشمه، چیه حقیقتن؟ نامسلمون یه کم به گذشته فکر کن ببین حق با کیه. یه ثانیه هم فکر کنی کافیه به خدا. چتونه شماها؟! چرا همه اینجوری شدید؟؟! دارم به یقین میرسم که دیگه اینجا جای من نیس! خب یجای کار حتمن میلنگه که این همه بلا و مصیبت یهویی میریزه سر آدم مگه نه؟؟؟؟
حالا از اینا بگذریم، شما آدم خوبای قصه دیگه چتونه آخه لامصبا؟! چرا ناامیدید همش؟؟ با گریه و زاری، فرت و فرت غر زدن و یادآوری مصائب چیزی درست نمیشه. الکی این سبک زندگی مزخرفو مد نکنید. جای این کارا پاشید برید ذکر بگید اصن والا. یه حرکتی بزنید. منم دارم حرکت میزنم ببینم تغییری ایجاد میشه بالاخره یا نه.

اهمیت

به نام خدا
مسئله این نیست که چقدر دیده بشی، چقدر تشویق بشی، چقدر بزرگ جلوه داده بشی. به قولی: مهم بودن خوبه؛ خوب بودن مهم‌تره.
همین‌جور دنبال اینی که چه‌طور شهرت و محبوبیت کسب کنی. راه و روشش مهم نیست؛ هزینه‌شم همین‌طوره. فقط یه چیزی باشه. یه عاملی برای پر شدن تو از همونی که بهش اعتیاد داری.
فکر کن حالا یه نفر این وسط فکر این چیزا نباشه و راه خودشو بره. هر بلایی که فکرشو کنی سرش می‌آد؛ تو هم یکی از بلایایی! تو هم کم آزار نمی‌رسونی بهش، مطمئن باش. اول می‌گردی ببینی چی آزارش می‌ده و بعد مثل یه سرمربی فوتبال که جناح ضعیف حریف رو پیدا کرده تا می‌تونی از همون‌جا بهش هجوم می‌بری. خسته‌ش می‌کنی. اون بیچاره اولاش نمی‌فهمه این حجمه از کجا داره می‌آد سمتش. اولش هیچی نمی‌دونه. کم کم می‌فهمه و پا می‌ذاره به باغ!
تازه به باغ رسیده‌های قصه، دو دسته می‌شن؛ یا می‌ترسن و محافظه کارن یا این که هیچی برای از دست دادن ندارن. کار ما با دسته‌ی دومه. از اینا باید ترسید. در کمال خوبی، گاهی اون‌قدر غیرقابل‌پیش‌بینی بد می‌شن که فکرشم نمی‌کنی. اتفاقاً مغزشونم خوب کار می‌کنه! همیشه یه قدم جلوتر از تو راه می‌رن؛ یه روزی بالاخره می‌افتی دنبال ردپاشون. با مهربونی، می‌کشوننت به انحطاط :)

درست مثل آندرانیک!

به نام خدا
یه بار نشسته بودم پای بازی ایران؛ یادم نیست حالا حریفش کی بود :/ مهم وسطای نیمه‌ی دوم بازی بود:
آندرانیک تیموریان بغل اوت وایساده بود تا موقع تعویض وارد زمین بشه. توپ رفت بیرون و ایشون تشریف آورد داخل زمین. همین که رسید، اوتی که برای ایران بود به خاطر پرتاب زیبای یار خودی افتاد دست حریف. و اما نکته‌ی کلیدی! آندرانیک یه جوری تکل رفت زیر پای طرف که من از این فاصله ترسیدم! کاملاً شبیه خصومت شخصی بود لامصب :| قشنگ عمه‌ی یارو رو فرستاد کربلا :) این اتفاق بازم افتاد :// ینی زارت و زارت کشید زیر پای این ننه مرده ها؛ حرکت بعد از تکلش بود که منو حیرت زده کرد! با صدای بلند می‌گفت: sorry sorry. ینی چی واقعاً؟!؟!
حالا بعضیا چه توی وبلاگ چه توی هر قبرستونی [دور از جون اهالی وبلاگ و ...] هستن که هر جوری بخوان حرف می‌زنن، هر توهینی که فکرشو بکنی انجام می‌دن و در نهایت هم با یه «خوش باشید» یا «منظوری نداشتم» و در کل با گفتن اراجیفی از این قبیل، می‌خوان که مخاطب بهش برنخوره :/ مثلاً فکر کن بری یکیو بکشی بعد هی بگی ببخشید. زنده می‌شه؟!
آدم باشید ای بعضیا! گر چه آدمیت با انسانیت فاصله‌ی زیادی داره اما شروع خوبیه!