مرد بنفش

بنفش بپاش بر این خاکستر!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حقیقت حال حاضر» ثبت شده است.

که چه؟

به نام خدا
خیلی جالبه که میای از دهنت هر چی درمیاد میگی بعد آخرشم میگی تو که شعور نداری بیای پا پیش بذاری برای آشتی؛ بعد اونم در حالی که شخص ثالث بلاشک مقصره و خودتم اینو میدونی! حالا ایناش به کنار، ناموصن توقع داری از من برم به اونم بگم وای ببخشید که لای دورویی هاتون یه کم اعتراض کردم؟ این انصافه آخه، پشمه، چیه حقیقتن؟ نامسلمون یه کم به گذشته فکر کن ببین حق با کیه. یه ثانیه هم فکر کنی کافیه به خدا. چتونه شماها؟! چرا همه اینجوری شدید؟؟! دارم به یقین میرسم که دیگه اینجا جای من نیس! خب یجای کار حتمن میلنگه که این همه بلا و مصیبت یهویی میریزه سر آدم مگه نه؟؟؟؟
حالا از اینا بگذریم، شما آدم خوبای قصه دیگه چتونه آخه لامصبا؟! چرا ناامیدید همش؟؟ با گریه و زاری، فرت و فرت غر زدن و یادآوری مصائب چیزی درست نمیشه. الکی این سبک زندگی مزخرفو مد نکنید. جای این کارا پاشید برید ذکر بگید اصن والا. یه حرکتی بزنید. منم دارم حرکت میزنم ببینم تغییری ایجاد میشه بالاخره یا نه.

درست مثل آندرانیک!

به نام خدا
یه بار نشسته بودم پای بازی ایران؛ یادم نیست حالا حریفش کی بود :/ مهم وسطای نیمه‌ی دوم بازی بود:
آندرانیک تیموریان بغل اوت وایساده بود تا موقع تعویض وارد زمین بشه. توپ رفت بیرون و ایشون تشریف آورد داخل زمین. همین که رسید، اوتی که برای ایران بود به خاطر پرتاب زیبای یار خودی افتاد دست حریف. و اما نکته‌ی کلیدی! آندرانیک یه جوری تکل رفت زیر پای طرف که من از این فاصله ترسیدم! کاملاً شبیه خصومت شخصی بود لامصب :| قشنگ عمه‌ی یارو رو فرستاد کربلا :) این اتفاق بازم افتاد :// ینی زارت و زارت کشید زیر پای این ننه مرده ها؛ حرکت بعد از تکلش بود که منو حیرت زده کرد! با صدای بلند می‌گفت: sorry sorry. ینی چی واقعاً؟!؟!
حالا بعضیا چه توی وبلاگ چه توی هر قبرستونی [دور از جون اهالی وبلاگ و ...] هستن که هر جوری بخوان حرف می‌زنن، هر توهینی که فکرشو بکنی انجام می‌دن و در نهایت هم با یه «خوش باشید» یا «منظوری نداشتم» و در کل با گفتن اراجیفی از این قبیل، می‌خوان که مخاطب بهش برنخوره :/ مثلاً فکر کن بری یکیو بکشی بعد هی بگی ببخشید. زنده می‌شه؟!
آدم باشید ای بعضیا! گر چه آدمیت با انسانیت فاصله‌ی زیادی داره اما شروع خوبیه!

بزرگ شو

به نام خدا
یا ایهاالانسان! بزرگ شو. لطفاً!
بعد از نوزده سال زندگی، هنوز نمی‌فهمی چی دوستتو ناراحت می‌کنه؟!
بعد از هفده سال زندگی، هنوز نمی‌دونی همه نمی‌تونن هر وقت که تو اراده کنی در خدمتت باشن؟! [یکی هست بعد از سی و چهار سال هم هنوز نمی‌دونه]
بالاخره اینم یه روزی درست می‌شه، امیدوارم من :)

دردمندانه

به نام خدا
صحبت از یه درد بزرگه. توی جامعه‌ای به نام دنیا. دنیایی که همش می‌گیم خودمون ساختیم در حالی که سازنده‌ش موقع شنیدن این حرف بهت می‌خنده! شاید اینا رو هم بگه: آخه تو یه انسانی! تو کی باشی که بخوای دنیا بسازی؟! تو که بود و نبودت دست منه!
اون درد شنیده نشدنه. شنیده نشدن حرف‌های بزرگ و قشنگی که بارها و بارها در خفا گفته می‌شه و همون‌جا دفن می‌شه، همون‌جا توی ذهن گوینده. نمی‌دونم از کجا شروع شده ولی خدا باعث و بانی‌شو مورد عنایت شدیدی قرار بده. همونی که یادمون داده تا یه حرفی شنیدیم که پاش مُهری - هر چند جعلی - از هدایت و داستایوفسکی و نیچه پاش خورده باشه، سریع به به و چه چه بگیم. همونی که پایه‌گذاری کرد این عادت لعنتی رو. همونی که یادمون داده تا رفتیم یه صفحه و دیدیم مثلاً دنبال‌کننده‌هاش زیر 10k بود سریع رد شیم و بگیم: «این زبون بسته چی میگه دیگه؟!».
خیلی از ما یه بزرگی توی آشنایان داریم که معروفه «با این که سواد نداره حرفاش قشنگه». اینا قدرشون دونسته نمی‌شه. همین عادت مسخره باعث می‌شه که امثال وحید خزایی و اسکلای مشابهش کلی طرفدار پیدا کنن، یه عقب‌مونده رو استاد خطاب کنیم و ...
واقعاً این حرف خیلی درسته: «کاری نداشته باش کی حرفو می‌زنه. ببین چی می‌گه». خیلی از ما به نادیده گرفتن خوبی و خوب عادت داریم. تا این‌جایی که من رسیدم اینو در مورد «توجه» فهمیدم: اگه می‌خوای بهت توجه کنن، 3 راه بیشتر نداری؛
1. با بزرگترین انسان‌های شناخته شده - هر چند حرفاشون از نظر خودت هم درست باشه - مخالفت کنی!
2. استفاده از لفظ «بیشترشون» به جای «همشون» و «نه همشون» به جای «هیچ کدومشون».
3. ملحق شدن به عده‌ی کثیرالانتشار فمینیست.
و در آخر نتیجه گیریِ خودم از حرفام اینه که کسی جز خودم به حرفام اهمیتی نمی‌ده و حرفای من هم مثل خیلیای دیگه با خودم به گور می‌ره [ایشاللللللا].