مرد بنفش

بنفش بپاش بر این خاکستر!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ساز و دهل در منتهی الیه کولون پایین‌رو» ثبت شده است.

شب گذشته

به نام خدا
جزو معدود شبایی بود که با خیال راحت خوابیدم. چه حالی داد ناموص‌وار :)
یه تی‌شرت متالیکا خریدم ^_^ به شکل ملعونی زیباس ^_^
اصن ^_^
والا ^_^

صبح جمعه

به نام خدا
با سلام و صبح به خیر :|
آغاز تغییرات رو به خودم و بانیان این تغییرات تبریک و تهنیت عرض می‌کنم :)

فی عبرات الخشتک

به نام خدا
روزی از روزهای سگ‌سوزِ بلادِ خشتکستان بود که شیخنا - کل خشتکات فداه - همراه مریدانی چند، کنار مال‌رو بایستاده بودند در انتظار لاغسی. لاغسیرانی از دور با لبخندی از جنس اکسپرسیونیم انتزاعی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و صدای ساز و دهلِ نشیمن‌گاهِ شیخ و مریدان نیز هم. لاغسی‌ران با این که مسافران را بیش از ظرفیت الاغ خویش می‌دید اما طمع چون سگی وی را احاطه نمود؛ پس، شیخنا و من یتعلق به را سوار نمود. پس از هی هی کردن‌های بسیار و چموشیِ الاغِ مظلوم، راه فتادند.
پس از رسیدن به مقصد، مریدان چون گله‌ای گاو که تازه در مراتع سرسبز رها شده باشند پیاده شدند و شیخنا با نگاهی ناامیدانه به آن‌ها فرمود: اُهَ اُهَ. سپس، از لاغسی‌ران بهای رحلت را جویا شد و این‌چنین شنید: ده چوق. شیخ که از مرفهین بی‌درد زمان خویش بود، جز اسکناس صد چوقی پولی در خشتک نداشت. لاغسی‌ران که تجربه‌ی بسیاری داشت و از شیخ نیز مسن‌تر بود عرضه داشت: خرد ندارم. شیخ فرمود: چه وضیه باو. دهنمونو سرویس کردین شماها. دو قرون پول خرد نداری ینی؟! من می‌رم تعزیرات شکایت می‌کنم. لاغسی‌ران در کمال آرامش گفت: هر عنی می‌خوای قرقره کن ولی اول پول منو بده. شیخ که هر پاسخی را سقوط می‌دید، سنگرش را سکوت بدید. پس از ماساژ شدن توسط مریدان، کمی تأمل کرد؛ از آن‌جا که صورت منورش را تازه صفا داده بود طوری که چون مصباحی برای راه عرفان می‌درخشید، ابرویی زِبَر برد و به نتیجه رسید. صد چوقی را برداشته، یک صفر آن را پاره نمود و تحویل لاغسیران داد.
پس از این اقدام تاریخی شیخ که بعدها اساس کار برخی از جوامع بشری شد، مریدان با زدن نعره‌هایی با شدت صوتی بالغ بر دویست دسی بل سوی نزدیکترین تعمیرکاری دویدند تا با ارائه‌ی عمه‌های خود جهت تعمیرِ خرابی‌های عمه‌های گران‌قدر، حضور به عمل آورند.

لاغسی: تاکسی قدیمی که مرکبش الاغ بود و حمل و نقل را به صورت چند تَرکه انجام می‌داد.
اکسپرسیونیم انتزاعی: به ویکی‌پدیا مراجعه کنید؛ پیوند
من یتعلق به: آن‌چه به او تعلق دارد؛ مریدان
چموشی: سرکشی؛ افسارگسیختگی
اُهَ اُهَ: نام‌آوایی که چوپان بر زبان می‌آورد تا عضوی از گله که از مسیر خارج شده، بازگردد.
نکته: شدت صوتی 130 دسی بل، آستانه‌ی درد است؛ پس، دویست ...

تبعیض خوشمزه

به نام خدا
در جماعت همرنگان
از همه سر تر است
زان که سیاهی
رنگِ رویِ آن زیرین باشد
مرا هر چه خواهی بنام
نژادپرست یا چه
در آن بلاد که جمعیتش
راهیِ چاهِ امنِ من است
«بالاتر از سیاهی رنگی نیست»
پی‌نوشت: شعر، در وصف ته‌دیگ گفته شده است.
پی‌ترنوشت: اگر شعرش نمی‌دانی، به فال نیکم!

کار کار کار

به نام خدا
امروز زنگ زدم به دهنده‌ی آگهی توی روزنامه؛ شاید تا عصر منم از بیکاری دربیام.
:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
[صدای ساز و دهل در کولون پایین‌رو]