دردمندانه
مرد بنفش ۱۶۵
به نام خدا
صحبت از یه درد بزرگه. توی جامعهای به نام دنیا. دنیایی که همش میگیم خودمون ساختیم در حالی که سازندهش موقع شنیدن این حرف بهت میخنده! شاید اینا رو هم بگه: آخه تو یه انسانی! تو کی باشی که بخوای دنیا بسازی؟! تو که بود و نبودت دست منه!
اون درد شنیده نشدنه. شنیده نشدن حرفهای بزرگ و قشنگی که بارها و بارها در خفا گفته میشه و همونجا دفن میشه، همونجا توی ذهن گوینده. نمیدونم از کجا شروع شده ولی خدا باعث و بانیشو مورد عنایت شدیدی قرار بده. همونی که یادمون داده تا یه حرفی شنیدیم که پاش مُهری - هر چند جعلی - از هدایت و داستایوفسکی و نیچه پاش خورده باشه، سریع به به و چه چه بگیم. همونی که پایهگذاری کرد این عادت لعنتی رو. همونی که یادمون داده تا رفتیم یه صفحه و دیدیم مثلاً دنبالکنندههاش زیر 10k بود سریع رد شیم و بگیم: «این زبون بسته چی میگه دیگه؟!».
خیلی از ما یه بزرگی توی آشنایان داریم که معروفه «با این که سواد نداره حرفاش قشنگه». اینا قدرشون دونسته نمیشه. همین عادت مسخره باعث میشه که امثال وحید خزایی و اسکلای مشابهش کلی طرفدار پیدا کنن، یه عقبمونده رو استاد خطاب کنیم و ...
واقعاً این حرف خیلی درسته: «کاری نداشته باش کی حرفو میزنه. ببین چی میگه». خیلی از ما به نادیده گرفتن خوبی و خوب عادت داریم. تا اینجایی که من رسیدم اینو در مورد «توجه» فهمیدم: اگه میخوای بهت توجه کنن، 3 راه بیشتر نداری؛
1. با بزرگترین انسانهای شناخته شده - هر چند حرفاشون از نظر خودت هم درست باشه - مخالفت کنی!
2. استفاده از لفظ «بیشترشون» به جای «همشون» و «نه همشون» به جای «هیچ کدومشون».
3. ملحق شدن به عدهی کثیرالانتشار فمینیست.
و در آخر نتیجه گیریِ خودم از حرفام اینه که کسی جز خودم به حرفام اهمیتی نمیده و حرفای من هم مثل خیلیای دیگه با خودم به گور میره [ایشاللللللا].
نظرات (۱)